-
**دردو دل با خدا**
جمعه 15 مردادماه سال 1389 11:40
الو! سلام -: سلام علیکم! بفرمایید. ببخشید با خدا کار داشتم، می خواستم با خودشون صحبت کنم. -: خودم هستم، باز چی شده بنده من؟ -: اِ… چه حافظه ای ماشا الله. چه زود منو شناختید. -: من هیچ کس را فراموش نمیکنم. هیچکس. -: ببخشید خدا جونم! کارم یه خورده طول می کشه وقت دارین؟ - بگو! همه حرفات رو می شنوم. -: خدا جونم؟! -: بگو...
-
جدایی
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 08:56
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی اینگونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرده من قصه گوی غصه غم ها نبود کاش بودی تا دور دست عاشقم غافل از لمس گل مینا نبود کاش بودی تا زمستان دلم این چنین پور سوز و پر سرما نبود کاش بودی تا فقط باور کنی بعد تو این زندگی زیبا نبود
-
عشق
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 10:30
عشق ،تصویر جاودانی ماست یادگار تب جوانی ماست با همین سادگی و بی رنگی عشق ، نقاش ماست ، مانی ماست : در زمین این « سیا قلم » هایش طرح دنیای آسمانی ماست عشق ، این واژه ی به ظاهر گنگ به وضوح غم نهانی ماست خبر از جای ما چه می گیری ؟ عشق ،تمثیل لا مکانی ماست سمت خوبی ،دو کوچه مانده به دوست این خودش ،بهترین نشانی ماست...
-
عکس عاشقانه
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 09:56
برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید***
-
*من و تو*
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 09:51
بذار لبمو بذارم رو لب تو بذار خودمو بکشم واسه تو بذار تا تموم دنیا بدونند عاشق و معشوقیم من و تو عاشق ومعشوقیم من و تو...
-
میتوان تنها شد...
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 09:46
میتوان تنها شد میتوان زار گریست میتوان دوست نداشت ودل عاشق آدم ها را زیر پاهاله کرد میتوان چشمی را به هیاهوی جهان خیره گذاشت میتوان صدها بار علت غصه دل را فهمید میتوان... میتوان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود... آخرش هم تنها میتوان تنها رفت... با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی یادگاری همه جا سردی و تلخی وغرور فاتحه؟...
-
امتحان ***
جمعه 8 مردادماه سال 1389 18:25
-
سرنوشت...
جمعه 8 مردادماه سال 1389 18:09
خوب حالا بریم سراغ داستان حتما بخونید و نظر بدین برای خواندن داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید*** هوا به کلی فرق کرده بود، هرچند بهار شده بود ولی سردییه زمستون هنوز از تنش در نیومده بود . احساس میکرد که قراره این روز به ظاهر گرم و روشن بهاری از اینی هم که هست هم سردتر و تاریکتر بشه . ولی بهتر از همه میدونست که کاری...
-
***زندگی زیباست***
جمعه 8 مردادماه سال 1389 18:06
سلام بروبکس خوفین؟ تابستون خوش می گذره ؟ من تابستون پارسالو خیلی بیشتر دوست داشتم ولی حیف خیلی زود تموم شد خوب دیگه بسه امروز یه داستان عاشقانه می زارم. پرسید چقدر مرا دوست داری ؟ سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ... عاشقی که برای...
-
لحظه های تنهایی
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 17:29
سلام بچه ها خوبین؟؟؟ چند روزی نبودم دلم براتون خیلی تنگ شده بود امروز دلم خیلی گرفته ..... خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که...
-
دوستت دارم
شنبه 2 مردادماه سال 1389 07:44
می خوام از دوست داشتن بگم از دوست داشتن تو و خودم بگم دوست داشتن برای من یه واژه بود مثل موج تو دریا سرگردون بود به وقت تنهایی سراغش میرفتم وقت خوشی فراموشش می کردم تو روزای ابری پشت پنجره واسی آدم برفی بیچاره دل می سوزندم چون خودمو مثل اون تو حصار می دیدم وقت بهار دنبالت می گشتم دنبال ادای دوست داشتن گلها زیر بارون...
-
* عشق و ثروت و موفقیت *
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 10:26
عشق.............ثروت............ موفقیت زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند:...
-
ارزش ... عشق ...
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 12:10
داستان زیبا و عاشقانه { قلب هدیه } حتما بخونید .. . پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من...
-
***پیام***
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 11:56
بد ترین شکل تنهایی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر بخندد وقتی دهکده ای می سوزد دودش را همه می بینند اما وقتی قلبی می سوزد کسی شعله اش را نمی بیند . اگر روزی قرار باشد عقل را بخرند و بفروشند همه ما به تصور اینکه عقل زیادی داریم فروشنده خواهیم بود ....
-
·´¯`·. اول به نام خدای عشق، دوم به نام عشق، سوم به یاد مرگ .·´¯`
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 11:54
داستان عاشقانه دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد... دخترک شانزده ساله بود که برای اولین...
-
سلام
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 11:27
سلام به همه ی دوستان. خوفین؟ امیدوارم خوشتون بیاد